حزن حسن
حزن حسن(ع)
عبدالزهرا امام حسن(ع) را در خواب دید، عرض کرد آقا جان شنیده ام زهر جفا جگرت را پاره پاره کرده است؟ حضرت در جواب فرمود: جگرم آن روزی پاره پاره شد که دستم در دست مادرم بود و سیلی به صورتش زدند... (امام حسن خیلی زود پیر شد...)
مردک پست که عمری نمک حیدر خورد
نعره زد بر سر مادر به غرورم برخورد
ایستادم به نوک پنجه ی پا اما حیف
دستش از روی سرم رد شد و بر مادر خورد
هرچه کردم سپر درد و بلایش گردم
نشد ای وای که سیلی به رخش آخر خورد
آه زینب تو ندیدی! به خدا من دیدم
مادرم خورد به دیوار ولی با سر خورد
سیلی محکم او چشم مرا تار نمود
مادر از من دوسه تا سیلی محکمتر خورد
حسن ازغصه سرش را به زمین زد، غش کرد
باز زینب غم یک مرثیه ی دیگر خورد
قصه ی کوچه عجیب است مهاجر اما
وای از آن لحظه که زهرا لگدی از در خورد
+ نوشته شده در سه شنبه بیستم فروردین ۱۳۹۲ ساعت ۷:۳۷ ق.ظ توسط دل غمین
|
گفته بودم چو بیایی غم دل با تو بگویم