زندگی

انگیزه

سری زدم  به یکی از وبلاگ هایی که هرازچند گاهی سر می زنم، تو پست جدیدش زده بود؛

انگیزه تون از زندگی در این دنیا چیه؟؟؟

 نوشته بود نظر بزارید، رفتم تو بخش نظراتش ببینم چیا نوشتن، هرکی یه چیزی نوشته بود، حالا به شوخی یا جدی، یکی نوشته بود سرخوشی، یکی زده بود بی خیالی و بی عاری، یکی گفته بود انتقام از یک نفر، یکی هم نوشته بود دست خودم نیست زندگی، مجبورم باشم و زندگی کنم...

خواستم منم یه چیزی بنویسم، اما هرچی فکر کردم چیزی به ذهنم نیومد، یعنی منم انگیزه ای ندارم؟ دیدم روزمرگی همه چی رو ازم گرفته، حتی فکرم، دیدم زندگیم شده خور و خواب و خشم و شهوت، منی که با این که خودم همیشه این پایین پایینا بودم اما فکرم اون بالا بالا ها سیر می کرد، حالا دیگه فکرمم اومده پایین، فکرم هم روزمره شده، واقعا متاسف شدم برا خودم، چشمامو بستم و تمرکزی کردم تا باز مثل اون قدیما، طایر فکرم رو پر بدم بره اون بالا بالاها، به به، چه روایت زیبایی به ذهنم رسید، زود روایت و برا اون بنده خدا نوشتم، البته قریب به مضمون، نوشتم که...

روزی جبرئیل خدمت حضرت زهرای مرضیه (س) رسید، عرض کرد خداوند باری تعالی فرمودند که به عرضتان برسانم که هرچه دلتان می خواهد بفرمایید تا مهیا سازیم برایتان، هر حاجتی دارید بفرمایید تا خداوندگار برآورده سازند، حضرت زهرا(س) نگاهی به آسمان انداخت، بدون هیچ واسطه ای به خدای خویش عرض کرد: بار الهی! من خودت را می خواهم، فقط خودت را...

استادی داشتیم که می فرمود: حضرت فاطمه(س) با این سخن خدا را قاپید (از آن خود کرد).

خوف


ترس

نظر دانشمندان غربی مخصوصا روانشناسان غربی در مورد ترس این است که انسان نباید بترسد تا جایی که در وجود انسان 100نوع ترس یافته اندکه انسان باید از همه این ترسها بیرون آید تا احساس خوشبختی کند اما یک انسان شناس به اسم جعفرابن محمدالصادق(ع)نظرش این است که انسان خوشبخت کسی است که ترسو باشد،هم پشت سرش ترس باشد هم پیش رویش،

حال چگونه است که ایشان انسان رابا ترس خوشبخت می داند وآنها بی ترس ؟

جواب دروسعت دید ایشان نهفته است، آنها وسعت دیدشان دنیاست وما فیها یعنی بزرگان خُرد خِردشان نشسته اند و فکرکرده اند و با عقل کودکی شان به اصطلاحاتی چون سکولاریسم و لیبرالیسم و اومانیسم رسیده اند، دنیا را برای انسان دیده اند و انسان را بدون لذت های دنیا پوچ فهمیده اند، ازاین روست که فروید به زنی که در دام شهوت مردی بیگانه ،گرفتار شده است تجویز می کندکه خود را رهاکن تا لذت ببری از این بلا که حادثت شده است.

اینان چه، بپذیرند چه نپذیرند نظرمن این است که اپیکوریستند، لذت گرایند، همه چیز را برای لذت می خواهند و از این روست که ترس را دوست ندارند، چرا که ترس لذاتشان رامخدوش می کند،

صادق آل عبا(ع) ترس را برای انسان تجویز می کند، چون دنیا را معبری می بیند برای آخرت ،انسان را بزرگتر از آن می داند که محدودش کند  در دنیا ولذات آن، ایشان انسان را متصف می خواهد به اوصاف خدایی، آن ها آدمی را اولئک کالانعام بل هم اضل می خواهند و امام صادق اشرف مخلوقاتش می خواند.

از این روست که می فرماید:"المؤمن بین مخافتین" مومن کسی است که در میان دو ترس زندگی کند، هم پشت سرش ترس باشد هم پیش رویش، این نشانه ای است برای اهل ایمان، اما کدام ترس؟ یابن رسول الله ترس از چه؟ می فرماید: "ذنب قد مضی و لا یدری ما ثنع الله فیه" آری ترس از گذشته، از اشتباهات گذشته، از گناهانی که انجام داده ای . شاید توبه هم کرده ای، اما؛ از کجا معلوم خدا تو را بخشیده باشد؟! وقتی کمی عمیق و دقیق نگاه کنی می فهمی علتش را و حکمتش را، آری ! ترس از گناهی که انجام داده ای و نمی دانی خدا چه تصمیمی برایت گرفته باعث می شود لذت گناهی که کرده ای در کامت نماند و دوباره تو را به سوی خود نکشاند، این ترس پشت سر بود اما ترس پیش رو چیست یابن رسول الله؟ می فرماید: " عُمرٍ قد بقی و لایدری ما یکتسب فیه من المهالک" ترس پیش رو، از آینده ات می باشد، عمری که پیش رو داری و نمی دانی که در این عمر باقی مانده ات چه خواهی کرد، به چه گناهانی مبتلا خواهی شد، بالاخره آدمی زاد ممکن الخطاست و روزگار، کج مدار، یعنی به قول معروف ترس از این که آیا عاقبت به خیر می شوی یا عاقبت به شر و هلاکت؟ در این ترس نیز حکمتی است نیکو، و آن این که ترس از آینده و ابتلائات آن، انسان را از عجب و خود پسندی می رهاند و او را به منزلگاه سعادت می رساند حضرت صادق در ادامه حدیث می فرماید: " فلا یصبحه الا خائفاً و لا یصلحه الا الخوف" نتیجه این که مومن صبح نمی کند مگر در حال خوف و ترس (ترس از گذشته و آینده) و مومن را اصلاح نمی کند مگر همین ترس. از این روست که وقتی خداوند ابلیس را از بارگاه ملکوتش به خاطر نداشتن ترسی در دل، می راند، ملائکه نالان و گریان می شوند، که خدایا ما ترس آن داریم که به عاقبت ابلیس گرفتار آییم، که خداوند عالمیان می فرماید که ای ملائکه من، تا زمانی که این ترس در دلتان هست، نترسید، چرا که همین ترس ناجی شماست.

یا زینب

بالدم، بالروح نفدیک یا زینب(سلام الله علیها)

زینب، نامی که دل هر عاشقی را خون می کند؛

زینب، اسمی که در دل هر مؤمنی شوری شیرین به پا می کند؛

زینب، عنوان زنی است که غیرت هر مرد آزاده ای را به جوش می آورد؛

زینب، شیر زنی که هزار و چهار صد سال است پرچم دار خط مقدم جبهه مقاومت است؛

آری، زینب که قرن ها قبل یزیدیان زمان را رسوای جهان کرد، همچنان در مصاف سفیانیان زمان در نبرد است؛

زینب نه تنها زینت پدر، بلکه، معجزه علی است؛

زینب، همان بانویی است که کاخ ابن زیاد را با کلامش ویران کرد؛

همان که در جواب کنایه ابن مرجانه گفت:

ما رأیت إلا جمیلا

همان که مجلس و کاخ و کوفه، بلکه دنیا را برای ابن زیاد زندان کرد؛

زینب، زنی که در اسارت، در عین عزت، یزید را خوار و ذلیل ساخت، تا جائیکه مجبور به عذرخواهی شد و مجلس عزا گرفت به احترام حسین(ع)؛

زینب، بنت علی(ع)، همان سیده ای است که هم اینک بعد از گذشت قرن ها از واقعه کربلا، هنوز علم مقاومت در برابر سفیانیان را برافراشته نگه داشته است؛

همان که پژواک نامش در تمام عالم طنین انداخته،

سیده زینب نمادی گشته برای مقاومت

مقاومت در برابر یزیدیان و سفیانیان، در برابر ظالمان و مستکبران عالم.

و ما...

ما، عاشقان زینبیم،

ما فدائیان زینبیم،

ما شیعیان زینبیم،

ما همان جوانان وعده داده شده ایم که به زودی زود، زیر علم یالثارات الحسین(ع)

ندای بالدم، بالروح، نفدیک یا زینب سر خواهیم داد...


حضرت ماه

حضرت ماه(علیه السلام)

قورباغه ها برکه را به قصد میهمانی ترک کرده بودند، مهمانی تا نیمه های شب طول کشید، اما وقتی به خانه بازگشتند با صحنه ناراحت کننده ای روبرو شدند. آری، در نبود قورباغه ها غریبه ها برکه را تصرف کرده بودند، چه باید می کردند؟ باید برکه را پس بگیرند، اما چگونه؟ اصلا این غریبه های سفید و نورانی دیگرچه موجوداتی هستند؟ از کجا آمده اند؟ مهم نیست که قورباغه ها شناختی از آنها ندارند، فقط باید خانه را پس بگیرند، اما چگونه؟ شورا تشکیل دادند، مشورت کردند، هر کس چیزی می گفت و پیشنهادی می داد، مسن ترین شان که شاید رئیس قورباغه ها بود گفت: چاره کار این است که همگی یک جا جمع شویم و با اشاره من دسته جمعی بپریم داخل آب، حتما می ترسند و فرار می کنند. این پیشنهاد مورد قبول واقع شد، قورباغه ها یک جا جمع شدند و با اولین قورقور رئیس، دسته جمعی به داخل آب جهیدند، وقتی سر از آب بیرون آوردند صدای شادی و هلهله شان در فضای برکه پیچید، آری به همین راحتی میهمانان ناخوانده، برکه را ترک کرده بودند.

اما واقع امرچیزی نبود که قورباغه های نابخرد خیال کرده بودند، نه غاصبی بود و نه میهمان ناخوانده ای، فقط عکس ماه و ستاره ها بود که بر روی برکه آرام، نقش بسته بود و طبیعتا با ایجاد موج قورباغه ها، این عکس محو شده بود، قورباغه های نادان به خیال خود ماه را از برکه بیرون کرده بودند، اما؛ ماه کجا و برکه کجا؟

آری حضرت ماه کجا و برکه کوچک قورباغه های نادان سقیفه کجا؟

آنها خیال می کردند حضرت ماه را خانه نشین کرده اند و از امارت ولایت و خلافت بیرونش رانده اند، اما حضرت ماه آن بالا، خیلی بالاتر از آنچه که خیال قورباغه های سقیفه بتواند به آنجا بجهد، با کمال عزت و وقار به ولایت عالم کون و مکان مشغول است.